یه روزی ...
قلب من ♥
فقط مال یکی بود...
اون یه نفر
قلبمو شیکوند و رفت...
خودم تنهایی رفتمو تیکه هاشو جمع کردم...
خواستم به هم بچسبونمشون نشد...
دستم با تیکه های قلبم ، زخم شد...
اشک ریختم...ناراحت شدم...
دلگیر شدم از کسی که قلبمو به اون روز انداخت...
ادم های زیادی اومدن تا قلبمو ازم بگیرنو برام درستش کنن...
اما دست اونارو هم بریدم و قلبشونو انداختم زیر پام...
دلم میخواست همه مثل خودم زخم خورده بشن...
تا روزی که دلم عشق خواست...
اون موقع کسی نمیتونست قلب شکستمو نگه داره چون زخمیش میکردم...
پس هر تیکه از قلبمو دادم به یکی...
اسممو گذاشتن لاشی...
چون به قول خودشون هرز میپریدمو قلبم دست همه بود...
و همچنان اونی که بهم خیان کرد ادم خوبی بود...
اما من...
شدم ادم لاشـــــــــــــــی که تیکه های قلبش دست همه بود...
دیگه از اون روز قلبم نشکست...
میدونی چرا؟
چون از بس خورد شده بود که کسی نتونست بیشتر بشکندش...
امــا دلگیرم از کسی که باعث شد نتونم دوباره طعم عشقو بچشم...
ولی...
مگه میشه قلب کسیو بشکنیو تقاص پس ندی؟